بیست بیستم
سلام عزیز مامان امروز یه روز خاص میدونی؟ نه؟ خوب نبایدم بدونی چون هنوز کوچولویی و روزای خاص برات معنی نداره خب حالا بریم سر اصل مطلب .امروز تولدم. وای که چقدر تولد دوست دارم . هر سال موقع تولد گرفتن همه فامیل دور هم جمع می شدیم البته اون موقعی که گرگان زندگی می کردیم آخه مامانی زاده گرگان . آره عزیزم به این بهونه همه دور هم جمع می شدیم ولی حالا اومدیم تهران فقط شدیم اعضای خانواده. دیشب هم همین اتفاق افتاد .البته اینقدر سورپرایز شدم یادم رفت عکسی بگیرم. تازه تو هم که خواب بوی حسابی سوت و کور شده بود خونه، انگاری خیلی خسته بودی که ساعت 7 شب خوابیدی و هر کاریت کردم بیدار نشدی. ولی خوش گذشت .خاله میترا و خاله مونا و عزیز و بابارضا و ...