متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

متین و مهبد

بیست بیستم

سلام عزیز مامان امروز یه روز خاص میدونی؟ نه؟ خوب نبایدم بدونی چون هنوز کوچولویی و روزای خاص برات معنی نداره خب حالا بریم سر اصل مطلب .امروز تولدم. وای که چقدر تولد دوست دارم . هر سال موقع تولد گرفتن همه فامیل دور هم جمع می شدیم البته اون موقعی که گرگان زندگی می کردیم آخه مامانی زاده گرگان . آره عزیزم به این بهونه همه دور هم جمع می شدیم ولی حالا اومدیم تهران فقط شدیم اعضای خانواده. دیشب هم همین اتفاق افتاد .البته اینقدر سورپرایز شدم یادم رفت عکسی بگیرم. تازه تو هم که خواب بوی حسابی سوت و کور شده بود خونه، انگاری خیلی خسته بودی که ساعت 7 شب خوابیدی و هر کاریت کردم بیدار نشدی. ولی خوش گذشت .خاله میترا و خاله مونا و عزیز و بابارضا و ...
20 اسفند 1390

روزانه ها

سلام عزیز مامان اومدم نت به دوستان سر بزنم و برات مطلب بذارم. یه چیزی خوندم .دلم هری ریخت.در مورد دوست جونت علی مرتضی  مامانش یه پست گذاشته که زلزله اومده اونم چند بار پشت سر هم .دیگه چیزی ننوشته .دلم شور میزنه خدا کنه اتفاقی براشون نیفته. ان شالله .الان خیلی ناراحت شدم .دیگه حسم نمیاد بنویسم .منتظرم تا یه خبر خوب بشنوم دوستام دعا کنید .علی مرتضی همون امپراطور کوچک خودمونه .وای خدا .حالا چی کار کنم.اصلا نمی دونم کاری هم جز دعا ازم برنمیاد.     آخیش خیالم راحت شد همین الان با مامان علی مرتضی حرف زدم حالش خوب بود .ان شالله که دیگه زلزله نیاد بنده خدا خیلی نگران بود می گفت چند شبه خواب نداره. بیشتر هم نگران علی مرتضی بو...
19 اسفند 1390

بازی کودک با اعداد

  بازی کودک با اعداد     بازی کودک با اعداد           ورود فرزند به کانون خانواده، شور و گرمی خاصی را برای پدر و مادر به همراه دارد. مسلما روزهای اول نگرانی از تربیت و پرورش ذهن والدین جوان را پر می کند. اما طولی نمی کشد که کم کم بر اوضاع مسلط می شوند. یکی از این موارد بسیار مهم در رشد شخصیت کودک، بازی هاست.به کمک همین بازیهاست که بچه خیلی از مسائل را می آموزد. شاید عجیب به نظر بیاید، اما باید گفت که هیچ بازی برای بچه ها، احمقانه و بیخود نیست. همه آنها راهی برای جست وجو و شناخت دنیای پیرامون است.   ● پیش از ۱ سالگی بازی های ریاض...
17 اسفند 1390

قوانین پدرو مادری

****پدري ومادري ،صنعتگري نيست ،باغباني است****     1-كودك شما نفر اول خانواده نيست :كودك دائما تلاش ميكند افسار زندگي را از شما بربايد.هيچگاه به او چنين اجازه اي را ندهيد .در عوض در بازي به او اجازه دهيد تصميم گيرنده اصلي باشد.   2-همامنگي پدر ومادرلازمه تربيت كودك است   3-به ياد داشته باشيد كه كودك شما آينه تمام نماي رفتار شماست .كودكان آنگونه رفتار ميكنند كه ميآموزند .در واقع فرزندان ما همانگونه ميشوند كه ما هستيم   4-زدن،گاز گرفتن ،پرتاب كردن در هر حالتي ممنوع است .اين قانون را بارها وبارها براي كودك توضيح بدهيد   5-وظيفه پدر ومادر پرورش كودك است نه فرمان صادر كردن ودستور دادن ...
16 اسفند 1390

روزانه

سلام عشق من. اینروزای پایانی سال نودم انگاری کشدار شده .فقط بعضی روزای به چشم بهم زدن میگذره و مخصوصا لحظات خوبش .می دونی اون لحظه ها کی .........موقعی که پیش و تو بابایی هستم وقتی که با هم می خندیم .وقتی با هم شام میخوریم .وقتی که با هم بازی می کنیم. دیروز موقع برگشتن از کلاست اینقدر از دست تو خندیدم که دیگه توی خیابون نمیتونستم راه برم و دستمو تکیه داده بودم به دیوار که نیفتام هر کسی هم که رد می شد با تعحب نگاه می کرد آخه تو داشتی گریه می کردی و من می خندیدم. قضیش اینه که ما داشتیم دنبال بازی می کردیم و شما هی جلوی پای من میومدی و به قول خودت منو می گرفتی که حرکت نکنم اون موقع با هم می خندیدیم ، بعد شما خواستی که قایم باشک بازی کنیم ...
14 اسفند 1390

1 ساله شدن وبلاگ متین

سلام عزیز دلم میدونی در تاریخ 89.12.10 بود که وبلاگت شروع به کار کرد و اولین خاطره رو برات نوشتم به امید اون روزی که تو اینجا بنویسی وبلاگم 20 ساله شد و  اون روز وبلاگو برای کوچولوی خودت ادامه بدی. البته من با تاخیر 3 روزه نوشتم ببخشید .                                                                 &nb...
13 اسفند 1390

اولین دیدارمون( قسمت سوم)

خب حالا ادامه داستان .روز بعد که روز تولد حضرت علی هم بود دیگه من باید کم کم بلند میشدم ولی اینقدر سرگیجه داشتم که حتی وقتی نیمه نشسته هم می شدم سرم بشدت درد می گرفت و اتاق دور سرم می چرخید جوری بود که هی به پرستار می گفتم من دارم می میرم اونم می خندیدو میگفت اولش اینجوریه ولی زود خوب میشی. و راست می گفت چون وقتی بعد از 3 بار تلاش تونستم بلند شم خیلی شرایط بهتر شد .خلاصه که بعد دکتر اومد پیشم و معاینم کرد و برگه ترخیصمو امضا کرد و دکتر اصفال هم شما رو معاینه کرد و بابا که اومد با هم اومدیم خونه توی را من همش نگات می کردم آخه هنوز برام جدید بودی. به خونه که رسیدیم .همه اونجا بودن .از خانواده شوهر تا خانواده خودم کامل یه گوسفند بیچاره رو هم او...
13 اسفند 1390

خرید

سلام عشق من .دیروز با بابایی رفتیم بوستان خرید کنیم .تا به بابا برسیم کلی تو ترافیک بودیم و من همش سر شما رو گرم می کردم که خسته نشی چون تازه اول راه بودیم .آقای راننده برات آهنگ گذاشت شما هم که قرتی کلی رقصیدی تازه از منم می خواستی برقصم که گفتم زشته که بی خیال شدی .بعد که رسیدیم شرکت بابا کلی صبر کردیم تا بیاد شما اونجا از مسئول حراست یه کیکی گرفتی و نوش جان کردی. خلاصه راه افتادیم اینقدر توی ترافیک گیر کردیم که راه 1 ساعته 2 ساعت شد و کلی خستمون کرد آخراش هم شما کلی نق نق کردی و غر زدی .بالاخره رسیدیم و پارک کردیم .و رفتیم توی بوستان .ولی هرچی گشتیم لباس مناسب برای شما پیدا نکردیم البته من قبلا جای دیگه لباس برات دیدذه بودم واسه همین تص...
11 اسفند 1390

آخرین ماه سال 90

سلام عزیز مامان خوبی پسرم ببخشید که چند روزی برات مطلب نذاشتم آخه سرم حسابی شلوغه چون اخرین ماه سال ١٣٩٠ رو می گذرونیم و باید خونه تکونی کنیم . منم هم مشغول انجام دادم کارهای خونه و کارهای عقب افتاده هستم و در ضمن در حال درست کردن سفره هفت سین مثل سالهای پیش هستم با این تفوت که امسال ٢ تا هفت سین درست می کنم یکی برای خودمون یکی هم برای بابارضا و  عزیز کلی داره خوشگل می شه بعدا برات عکساشو می ذارم ببینی چه مامان هرمندی داری .( بابایی و شما که ما رو تحویل نمیگیری خودم باید نوشابه واسه خودم باز کنم و از خودم تعریف کنم.) از این چند وقته بگم که کارامون خیلی روتین شده. از وقتی شما کلاس می ری کار هر روزمون بغیر از ٥ شنبه وجمعه اینه ...
9 اسفند 1390